درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ
چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب: نثر, :: 10:54 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

 

نامت چه بود؟
آدم


فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

 

 


محل تولد؟
بهشت پاك


 

 

اینك محل سكونت؟
زمین خاك


 

 

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است


 

 

قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك


 

 

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك


 

 

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق


 

 

رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه


 

 

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان


 

 

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك


 

 

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا


 

 

شغلت ؟
در كار كشت امیدم


 

 

شاكی تو ؟
خدا


 

 

نام وكیل ؟
آن هم خدا


 

 

جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه


 

 

تنها همین ؟
همین

!!!!

 

 

حكمت؟
تبعید در زمین


 

 

همدست در گناه؟
حوای آشنا


 

 

ترسیده ای؟
كمی


 

 

ز چه؟
كه شوم اسیر خاك


 

 

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی


 

 

كه؟
گاهی فقط خدا


 

 

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

 

 


ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟


 

 

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد


 

 

برای كه؟
تنها خدا


 

 

آورده ای سند؟
بلی


 

 

چه ؟
دو قطره اشك


 

 

داری تو ضامنی؟
بلی


 

 

چه كسی ؟
تنها كسم خدا


 

 

در آ خرین دفاع؟

 

می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا

 

 




هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.


مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند.


 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 43 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب